فرصت را از دست ندهید …

فرصت را از دست ندهید

ساعت 6 صبح است وزنگ به صدادرمی آید اماقبل از آنکه دستت به ساعت برسد وصدایش راقطع کنی صداهایی درسرت میشنوی…

هنوزکه خیلی زوده.. هنوز هواتاریکه..بخواب..زیر پتو بمون..هواسرده

عضلاتت خستس انگار فرمان حرکت مغزت را نمی شنوند. از هرطرف فریادهایی می شنوی که همگی فرمان می دهند به سرزمین رویاهایت برگردی وبخوابی. اماتو نظرهیچ کدام ازآن ها را نخواسته ای. تنها نجوایی برگزیده تو را به مبارزه طلبیدن وا می دارد.

صدایی که به تو یاد آوری می کند حتما دلیلی داشته که ساعت را روی 6 کوک کرده ای

پس بلندشوبشین پاهایت را روی زمین استوار کن وبه پشت سرت هم نگاه نکن زیرا کارهای بسیاری پیش رو داری…..

باور کن فرصت ها خیلی زود از دست میروند. فرصتی که بعد ها برای جبرانش شاید خیلی دیر بشود.

بگذارید داستانی برای شما تعریف کنم که چگونه مرد جوان فرصتش را از دست داد…..

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر زیبا روی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از اواجازه بگیرد.کشاورزبراندازش کرد وگفت پسرجان برو درآن نقطه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد میکنم اگرتونستی دم هرکدوم ازاین سه گاو را بگیری میتونی با دخترم ازدواج کنی

مرد جوان در مرتع به انتظار اولین گاو ایستاد در طویله باز شد و بزرگ ترین وخشمگین ترین گاوی که در طول عمرش دیده بود به بیرون دویدفکرکرد یکی از گاو های بعدی گزینه بهتری خواهد بودوبه کناری دویدوگذاشت گاو ازمرتع بگذره واز در پشتی خارج بشه دوباره در طویله باز شد باور نکردنی بوددر تمام عمرش چیزی به این بزرگی ودرندگی ندیده بود با سم به زمین می کوبید وخرخر می کرد ووقتی او را دید آب از دهانش جاری شد پیش خود گفت گاو بعدی هرچیزی که باشه باید از این بهتر باشه به سمت حصار ها دوید وگذاشت گاو از مرتع عبور کنه . برای بار سوم در طویله باز شد لبخند بر لبان مرد جوان ظاهرشد این ضعیف ترین ولاغرترین وکوچک ترین گاوی بود که درعمرش دیده بود. این گاو برای مرد جوان بود!!!

درحالی که گاو نزدیک میشد در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع برروی گاو پرید دستش رو دراز کرد….. اما گاو دم نداشت…..

ازکنار فرصت های زندگی راحت رد نشو .فرصتی که تو الان توش قرارداری دوست من قراره زندگی آیندت رو رقم بزنه پس یا علی…….

مکتبستان مطاب انگیرشی کنکور